نوشتن و خواندن از خصیصههاییست که انسان را از
سایر جانداران متمایز میکند و از نشانههای تفکر است. نوشتن و خواندن نبشتهها همزمان
با هم و برای ثبت افکار انسان درباره خود و دنیای پیرامونش اختراع شدهاند و
توانستهایم تمدن را بر این اساس بنا کنیم، و هدف من از این نبشتهها هم فقط همین
است؛ ثبت افکارم درباره موضوعاتی که ذهنم را درگیر میکنند.
روزگار غریبیست نازنین! این جمله را تقریبا هر
انسانی در عصر خودش میتواند به کار ببرد و از مرحله پرت نباشد. حالا این روزگار
من و ماست نازنین و روزگار واقعا غریبیست، البته باز این نظر شخصی من است و قابل
تعمیم به همه نیست. حالا یا روزگار غریبیست یا من با این روزگار احساس غریبی میکنم،
نازنین، پس بگذار کمی از این غربت را که «خاک دامنگیر داره» برایت بگویم.
راه دوی نمیخواهم بروم و از گذشتههای دور
برایت بنویسم، همین شش هفت ماه پیش بود که در یک جنایت هولناک هواپیمای مسافربری
اوکراینی را که تازه از باند فرودگاه تهران بلند شده بود هدف شلیک دو موشک زمین به
آسمان قرار گرفت و دیگر هیچگاه به مقصد مقصود خود نرسید و در زمین فوتبال منطقهای
مسکونی سقوط کرده بود که مطمئنم آخرین ملاحظه خلبان اوکراینی بوده که تلفات سقوط
را محدود به جانهایی کند که از بد حادثه سوار هواپیمای معدوم بودند. حقیقت ماجرا
از همان لحظه اول برخورد موشکها مشخص و به روشنی جانهایی بود که سوختند، نمیدانم
میدانی یا نه، آن سر تیز موشک منفجر نمیشود و بار منفجره موشک (خرج جنگی) اغلب
پشت آن سر نوک تیز و در «گردن» موشک قرار دارد که بعد از جدا شدن آن سری منفجر میشود؛
این سری موشک افتاده بود توی جوب آب و عکسش روی اینترنت دست به دست میگشت. لحظه
انفجار موشک در آسمان کنار هواپیما از زمین و آسمان شاهد داشت، از سربازی توی
پادگان و سرایداری میان صحرا تا دو خلبان هواپیمایی مسافربری دیگری که به تهران
نزدیک میشد. ولی سه روز طول کشید تا منبعی رسمی روز جمعهای در میان وحشت عمومی
شروع به اظهار نظرات ضد و نقیض کنند، همه اینها زمانی اتفاق میافتاد که هنوز شوک
اعتراضات آبان را کامل جذب نکرده بودیم که یکی از خشونتبارترین سرکوبها را در
قطع کامل شبکه جهانی اینترنت به خود دیده بودیم. بسیاری از جمله من باورشان نمیشد
چنین جنایاتی را در طول عمر خود شاهد باشند ولی میدانستیم ماجرا از کجا آب میخورد.
حالا شش هفت ماه بعد از این فاجعه، هنوز نه تنها تحقیقات این ماجرا به اتمام
نرسیده که به جای انتشار آمار کشتهها و بازداشتیهای آبان نود و هشت هم شاهد
انتشار احکام اعدام بازداشتیهای آبان نود و هشت، دی نود و شش و دیگر متهمین
امنیتی و سیاسی هستیم -اتهامهای امنیتی و سیاسی در جمهوری اسلامی بحث طولانی خودش
را دارد.
در همین زمان، فاجعه دیگری در چین داشت شروع میشد
که قرار بود دنیای مدرن را به زانو در آورد، جمهوری خلق چین شیوع کرونا را همانطور
انکار میکرد و بر نشانههای آن سرپوش میگذاشت که جمهوری اسلامی کشتار مردم در
آبان و هدف قرار دادن هواپیما را انکار میکرد. دقیقا معلوم نیست این شیوع از چه
زمانی شروع شد، ولی مقالاتی هستند که حداقل از یک سال پیش از تایید رسمی شیوع از
طرف منابع رسمی چینی و جهانی در این باره هشدار میدهند و جالبتر اینکه محصول محققین
دانشگاههای خود چین هستند. شیوع رسمی بیماری بعد از سقوط هواپیما شایعه شد ولی
شایعاتی هم بود که کرونا پیش از دی هم در حال چرخش و ابتلای مردم بوده و جمهوری
اسلامی مثل همیشه تمام تلاشش را میکرد تا انکارش کند.
من نمیدانم که در دنیایی ایدهآل با این فجایع
و سوانح چطور برخورد میشود ولی میدانم که این برخورد صحیح نیست. میدانم که وقتی
حاکمان کشوری قصد حمله موشکی به مواضع متخاصم دارند فضای هوایی کشور را به روی
پروازهای غیرنظامی میبندد، شواهد نشان میدهد که جمهوری اسلامی پیش از شروع حمله
به دولت عراق هشدار حمله داده بوده و فضای هوایی عراق برای تمام پروازهای غیرنظامی
ناامن و پرواز ممنوع اعلام شده بود. همه از انتقام سخت خبر داشتند جز بیچارههایی
که به جمهوری اسلامی اعتماد کرده بودند که مثل هر روز دیگری پرندههای غیرنظامی
مسافربریش به راه بود. میدانم که زمان شیوع بیماری جهانگیر و جانسوزی مانند
کرونا، دولت دموکراتیک اطلاعات را از مردم خود دریغ نمیدارد و با آگاهی بخشیدن به
آنها ازشان در کنترل ابتلا و کاهش مرگ و میر کمک میگیرد. اما جمهوری اسلامی که
انتخابات دور جدید مجلس شورای اسلامی خود را پیش رو داشت تا آخرین لحظه ممکن -تا
شروع اسفند و پایان رایگیری- شیوع کرونا را از رده پایینترین بسیجیهایش تا
بالاترین مقام نظامش که علی خامنهای باشد تکذیب کردند و شایعه و توطئه «دشمنان
انقلاب» خواندند. طنز روزگار اینکه یکی از همین تکذیبکنندگان دقیقا دو هفته بعد
از انتخابات از ابتلا به کرونا مرد و بعد از مرگ به همین صفت مشهور شد.
وقاحت از صفات اصلی توصیف رفتار مسئولین و
هواداران ج. ا. است. نمونههای بسیاری هم قابل روایت است، از سکوت سه روزه در
مواجهه با هدف موشک قرار دادن هواپیمای مسافربری تا قتلهای زنجیرهای و اعدامهای
دهه شصت، یکی از صفات اصلی وقاحت برهنهای است که در چشمهای آدم زل میزنند و
دروغ میگویند، توجیه میکنند و نشانی از پشیمانی در خود ندارند. همه اینها را هم
به نام دین و با داعیه ایمان خدشهناپذیر میگویند و خود را محق میدانند که برای
حفظ حکومت اسلام هیچ کاری حرام نیست، علیالخصوص اعدام.
حالا رسیدیم به اِعدام، اسم مصدر عربی از ریشه
عدم به معنی نیستی که نباید با جمع مکسر عدم، اَعدام به معنی نیستیها اشتباهش
گرفت که البته کار سادهای هم نیست. در مدخل اعدام در سایت واژهیاب چنین پیدا میکنید:
[ اِ ] کشتن کسی به عنوان مجازات، نیست/نابود کردن/گردانیدن، تهیدست شدن. از لغتنامه
عربی به فارسی هم نتایج جالب توجهی به دست میآید: کشتن یا مجازات کردن بدون
محاکمه توسط جماعت، گرداندن و مجازات کردن در کوچه و بازار، بدنام کردن، زجرکش
کردن. اعدام از ابزار محبوب حکومتهای تمامیتطلبست و جمهوری اسلامی هم از این
قاعده مستثنی نیست، و میتوان آن را در معانی مختلفش در رفتار حکومت جست و نشان
داد، که بارزترین شکل آن کشتن به عنوان مجازات «قانونی» است. پویشها و جنبشهای نفی
و لغو اعدام بیشتر بر روی این وجهه مجازات اعدام حکومتی تمرکز میکنند. مجازات
اعدام فواید زیادی برای چنین حکومتهایی دارد از جمله مهمترین آنها ایجاد رعب در
دل مخالفین یا وجهه بازدارندگی آن است. این جنبه بازدارندگی مجازات اعدام در میان
حامیان حکومت و احکام خشونتآمیز آن از جمله اعدام از محبوبیت و اقناعکنندگی
بالایی برخوردار است و اغلب در دفاع از خشونت حکومتی «جلوگیری از هرج و مرج و بیقانونی»
را سپر میکنند.
پویشها و جنبشها و نهایتا انقلابها بر گرده
کلام -معنی پنهان در آن- به عدم/پیروزی میرسند. در پی رسانهای شدن حکم اعدام سه
مرد جوان از بازداشتیهای آبان نود و هشت پویشی فضای مجازی محقر فارسیزبان را در
نوردید که با هشتگ نه به اعدام مخالفت خود را با ظلم حکومتی اعلام کردند. هر چند
در نتیجه این پویش حکم اعدام این سه نفر موقتا لغو شد و از شدت و واگیری موج کاسته
شد، ولی خواسته اصلی پویش در نفی خشونت حکومتی ادامه پیدا کرد. اصلیترین دلیل
ادامه پیدا کردن چنین پویشهای نافی خشونت، عدم توقف خشونتیست که این پویشها در
واکنش به آن شکل میگیرند. هشتگ نه به اعدام نه هشتگ جدیدی بود و نه حرف نویی بود،
ولی در شرایط حاکم بر فضای ذهنی ایران در آن مقطع زمانی بازخورد فوقالعادهای
داشت. جمهوری اسلامی از شروع خود تا کنون بسیاری را به دلایل ظاهرا مختلف -ولی در
اصل به دلیل حفظ قدرت- محکوم به اعدام کرده و به قتل رسانده است، از اعدامهای پشتبامی
صاحبمنصبان و وابستگان حکومت پهلوی تا دادگاههای یک روزه برای افرادی چون هویدا
تا اعدام دستهجمعی دهه شصت و قتلهای زنجیرهای در داخل و خارج از ایران و موارد
دیگر که در طول چهل سال بسیار بودهاند.
نه گفتن من به اعدام در نفی آن به تمامی معانی
آن شکل میگیرد. یک نمونه کامل از روند اعدام در حکومتی با مختصات جمهوری اسلامی
به این شکل است: فردی از طبقات پایین جامعه در اثر بیپولی ناشی از بیکاری که خود
دلایل متعددی دارد به نیت تهیه شیرخشک نوزادش مسلح به تفنگ اسباببازی اقدام به
دزدی مسلحانه به ارزش هفتاد هزار تومان -هفتصد هزار ریال- میکند و در دادگاه به
جرم ایجاد رعب و وحشت محکوم به اعدام میشود. این آدم از لحظه تولد و قرار گرفتن
در طبقه اجتماعیش محکوم به تهیدستی (اعدام) است، تمام تلاشهای او برای فرار از
این تهیدستی به ناکامی میانجامد تا نهایتا راهی جز ارتکاب «جرم» برایش باقی نمیماند.
این جرم میتواند دزدی خواه مسلحانه یا غیر آن باشد یا ممکن است تهیه و فروش مواد
مخدر باشد، به محض ورود به این راه حکم اعدام برایش در معنی نیست شدن یا تهیدستتر
شدن مسجلتر میشود. اگر حکم مرگ در دادگاه برایش صادر نشود و زندانی شود، نام و
اعتبارش بعد از خروج از زندان زیر مهر سابقهدار لکهدار و بدنام خواهد شد. این
بداعتباری و بدنامی هم از معانی دیگر اعدام است و هم باعث میشود همان شانس ناچیز
فرد برای پیدا کردن کار و کسب درآمد «مشروع» کمتر از پیش شود و دوباره به سمت
ارتکاب جرم رانده شود و در این چرخه باطل هر روز زجر بیشتری بکشد تا لحظهای که
مرگ به هر نحوی فرا برسد. آسیبشناسی زندانها هم خود بحث طولانیتریست. اعدام
طبقات پاییندست و کسانی که در چارچوب انسان حکومتی نمیگنجند فقط به دار آویختن
یا تیرباران نیست، تهیدستی، بدنامی و بیاعتباری و دیگر جنبههای اعدام در حکومتی
تمامیتطلب مانند جمهوری اسلامی جریان دارند. در گرماگرم انقلاب ۵۷ هم شواهد اعدامهای
انقلابی به دست مردم خشمگین در کوچه و بازار وجود دارند که باز معنی دیگری از
اعدام را در جمهوری اسلامی پررنگ میکند.
دلایل بسیار دیگری برای مخالفت با مجازات اعدام
وجود دارد که پویشهای نفی اعدام به آن پرداختهاند، از جمله امکان اشتباه در
تشخیص خطا و فرد خاطی محکوم به اعدام در پروندههای قتل و قصاص نفس که شواهد و
ادله جدید چندین سال پس از اجرای حکم اعدام متهم پیشین، او را از اتهامات تبرئه میکنند
و فرد دیگری را در مظان اتهام قرار میدهند؛ یا در پروندههای مواد مخدر که امکان
پاپوش ساختن نه احتمال بعیدیست نه کار سختی. جمهوری اسلامی لیست بلند بالایی از
«جرائم» مستحق اعدام دارد که در میان آنها میتوان به همجنسگرایی (انحراف جنسی)
اشاره کرد.
حالا چرا این غربت خاک دامنگیر داره؟ در نفی
خشونت تناقضی به چشم میآید به این بیان که «اگر مخالف خشونت و اعدامی، چه مجازاتی
برای خشونتورزان و جلادان میپسندی؟» در جواب این سوال یک نافی خشونت نمیتواند
به مجازات اعدام پناه ببرد و مخالفینش را نیست و نابود کند، چون در این صورت به
وضوح موضع نفی خشونت خود را ترک میکند و همرنگ مخالفینش میشود؛ «اگه من مخالفم
رو اعدام کنم، اعدام خیلی هم بد نیست.» پس باید مجازات دیگری جایگزین اعدام کند و
اینجاست که کار سخت میشود، مسلما اولین جواب یک نافی واقعی خشونت برگزاری دادگاه
بیطرف و حقمدار است که در آن خشونتورزی محکوم و مجازات شود؛ اما چه مجازاتی؟
اگر با اعدام در تمامی معانی و تعابیر آن مخالف باشیم، پس حق دست یازیدن به این
حربه را از خود سلب کردهایم و جز همان زندگی که برای خود میپسندیم چاره دیگری
نداریم و باید در این چارچوب به تعیین مجازات بپردازیم؛ از احکام حبس ابد و طولانیمدت
تا خدمات اجتماعی که این هم برای خودش مقولهای مفصل و جداگانه است. اما این احکام
از شدت خشم انباشته درون شاکیان کم نمیکند و میتوان تشنگی به خون را در شبکههای
اجتماعی دید که خواستار مقابله به مثل با صاحبمنصبان و مسئولین حکومتی هستند، چه
در میان کاربران عادی و روزمره این شبکهها، چه نیروهای اپوزیسیون سلطنتطلب. با
این اوصاف از دید من نیروهایی در جامعه وجود دارد که رویکردی متفاوت از حکومت و
اپوزیسیون سلطنتطلب -که باز از نظر من دو روی سکه سیستم تمامیتطلبند- را میپسندند
و به آن پایبندند.
این مقاله تا همین جا بس است.